.

.

به وبلاگ من خوش آمدید
ایمیل مدیر : mamdfinly@yahoo.com

» مهر 1393
» شهريور 1393


» ردیابی ماشین
» حمل هوایی ماینر از چین
» لیزر دوچرخه
» هد اپ یسپلی کیلومتر روی شیشه
» جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جوک و سرگرمی و آدرس jokenama.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 50
بازدید کل : 2399
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1




language="javascript">$rating_widget_type='thumb';$rating_widget_theme=1;$rating_widget_color='FFFFFF';$rating_widget_url='<-BlogUrl->/<-PostLink->';type="text/javascript" language="javascript"
src="http://tools.parstools.com/voting/widgets/rating.js">



RSS
نویسنده m.h.ahmadi تاریخ ارسال دو شنبه 24 شهريور 1393 در ساعت 20:30
به شخصی گفتند: زود باش زود باش جشن عروسی شروع شده. گفت: به من چه؟ به او گفتند: عروسی پسر خودت است. طرف به یارو گفت: پس به تو چه؟!
.:: ::.
نویسنده m.h.ahmadi تاریخ ارسال دو شنبه 24 شهريور 1393 در ساعت 20:29
قاضی دادگاه، آدم شیادی که مال مردم را بالا می کشید محکوم کرد که روی الاغ سوار کنند و در همه جای شهر بگردانند و جار بزنند که او آدم کلاشی است و کسی به او پول ندهد. در پایان روز صاحب الاغ از او کرایه خواست. یارو با پوزخند گفت: مرد حسابی! خودت از صبح تا حالا داری فریاد می زنی که من پول مردم را بالا می کشم، حالا با چه امیدی از بنده کرایه الاغت را مطالبه می کنی؟!
.:: ::.
نویسنده m.h.ahmadi تاریخ ارسال دو شنبه 24 شهريور 1393 در ساعت 20:29
شخصی که خیلی ادعای پهلوانی می کرد رفته بود خون بده. وقتی کیسه خون را آوردند که خونش را بگیرند. به پرستار گفت: آبجی! کیسه چیه؟ لوله بیار که به همه خون برسه. ولی بعد از اینکه یک کیسه خون داد از حال رفت و ۴ تا کیسه خون بهش زدند تا به هوش بیاد. وقتی به هوش آمد، بدون اینکه به روی خودش بیاره به پرستار گفت: دیگه کسی خون نمیخواد؟!
.:: ::.
نویسنده m.h.ahmadi تاریخ ارسال دو شنبه 24 شهريور 1393 در ساعت 20:28
هنگام سحر، خروسی بالای درخت شروع به خواندن کرد و روباهی که از آن حوالی می گذشت به او نزدیک شد. روباه گفت: تو که به این خوبی اذان می گویی، بیا پایین ب هم به جماعت نماز بخوانیم. خروس گفت: من فقط مؤذن هستم و پیشنماز پای درخت خوابیده و به شیری که آنجا خوابیده بود، اشاره کرد. شیر به غرش آمد و روباه پا به فرار گذاشت. خروس گفت مگر نمی خواستی نماز بخوانیم؟ پس کجا می روی؟ روباه پاسخ داد: می روم تجدید وضو می کنم و برمی گردم!
.:: ::.
نویسنده m.h.ahmadi تاریخ ارسال دو شنبه 24 شهريور 1393 در ساعت 20:28
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺣﺮﻑ میزنه ﺗﻮ ﮐﺪﻭﻡ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻢ ؟ ﺭﺍﺳﺖ ؟ ﭼﭗ ؟ ﻭﺳﻂ ﭘﯿﺸﻮﻧﯿﺶ ؟ ﺩﻣﺎﻏﺶ ﻋﺎﯾﺎ ؟ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ …
.:: ::.
نویسنده m.h.ahmadi تاریخ ارسال دو شنبه 24 شهريور 1393 در ساعت 20:27
دو تا آفریقایی با یه نفر سومی وسط بیایون بودن در همین حال و هوا بودن که یدفعه آفریقایی یه چراغ جادو پیدا می کنه. بعد غوله می یاد بیرون و به آفرقایی میگه یه آرزو کن. آفریقایی میگه: منو سفید کن. تا اینو میگه سومی میزنه زیر خنده آفریقایی میگه: چیه برای چی میخندی؟ سومی گفت: همینجوری. بعد غوله به آفریقایی دومیه گفت: تو چی می خوای؟ آفریقایی گفت: منم سفید کن . دوباره سومی میزنه زیر خنده . آفریقایی گفت برای چی میخندی؟ سومی باز گفت: همینجوری. نوبت سومی میشه. غوله ازش می پرسه: تو چی می خوای . سومی میگه: این دوتا رو سیاه کن.
.:: ::.
نویسنده m.h.ahmadi تاریخ ارسال دو شنبه 24 شهريور 1393 در ساعت 20:25
یارو واسه بچه شش ساله ش تبلت خریده بعد دو روز انداخته تو وان حموم بچه شو دعوا نکرده که تو روحیه بچش اثر منفی نذاره … من سه ابتدایی بودم خط کش چوبی سی سانتی بابام رو بردم مدرسه ازم بلند کردن آقام بعد یه هفته با وساطت بزرگای فامیل رام داد تو خونه والا روحیه توله سگ بیشتر از ما ارج و قرب داشت !
.:: ::.
نویسنده m.h.ahmadi تاریخ ارسال دو شنبه 24 شهريور 1393 در ساعت 20:25
دیروز یکی از گودزیلاهای فامیل رفته بود مسافرت بهم زنگ زده میگه : میشه بری ایمیل هامو چک کنی یه خبر مهم قرار بود بهم برسه یه گوشی هم سفارش داده بودم ببین چی شده ! من وقتی همسن این بودم لواشکو با پوستش میخوردم مزه پیتزا بده …
.:: ::.
داستان کوتاه
نویسنده m.h.ahmadi تاریخ ارسال دو شنبه 24 شهريور 1393 در ساعت 20:23
تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت , گفت آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه, من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا, این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید. قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا, اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه, پیر زن رو پیدا کردم, گفتم این امانتی مال شماس, گفت حامد پسرم تویی؟ گفتم نه مادر, دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟ دلم نیومد این سری بگم نه , گفتم آره, پیرزنه داد زن میدونستم منو تنها نمی ذاری, شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟ پرستاره تا اومد گفت شما پسرشون هستید؟ تا گفتم آره دستمو گرفت, گفت 4 ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده , باید تسویه کنید حالا از من هی غلط کردم واینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن آخر چک و نوشتم دادم دستش, ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردم , هر چند که پسرش خیلی ... بود. اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه , رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد , بیا تو مادر!!! :)))
.:: ::.
نویسنده m.h.ahmadi تاریخ ارسال دو شنبه 24 شهريور 1393 در ساعت 20:23
یه دوستی دارم خیلی آدم کثیف و غیربهداشتیه الان داره با سوییچ ماشینم سنگای ته کفششو درمیاره و انگار نه انگار که من با این سوییچ گوشامو تمیز میکنم !
.:: ::.


صفحه قبل 1 ... 7 8 9 10 11 ... 17 صفحه بعد


.:: Design By : wWw.Theme-Designer.Com ::.